[شعر]

ساخت وبلاگ

۱

وقتی آن شعر را در خاک

پنهان می کردم

آیا کسی ندید؟


۲

حرف کوچکی با خودم دارم

می روم که فریادش کنم امّا

سنگریزه ها گوش شنیدن ندارند

و تو شنیده ای ش از پیش


۳

دسته ی زنبورها

ناگهان از روی گل برخاستند

گریختند

تا به باقی زنبورها بگویند


۴

شعر مثل مسافری غریب می آید

یک شب

در خانه ات را می زند

نه آب

نه نان 

نه جای خواب

جان ات را طلب می کند

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 226 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 13:07

ز بس که سنگ ملامت فلک به کارم کردنهفته در جگر سنگ چون شرارم کرد مرا به حال خود ای عشق بیش از این مگذار که بی غمی یکی از اهل روزگارم کرد چه مدت زیادی گذشته که یادداشت شخصی ننوشته ام. یادداشت های شخصی من حتی از خودم بیشتر زنده اند. چقدر زنده نبوده ام در این چند وقت. چه قدر گذشته و من اینجا-در این و [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 257 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 19:44

من دلم بیش از آن که برای آدم ها تنگ شود، برای مکان ها تنگ می شود. تنگ عطر و بوی جاها.

یک بویی هست این چند روزه افتاده به مشامم.چشمه اش را این جا پیدا نمی کنم.


شورش عشق مرا گرد جهان گردانید

عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم


[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 224 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 19:44


خیره به صفحه ی ساعتش

پرنده ها را از یاد برد

عقربه ها

پرواز می کردند-

آواز می خواندند

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 224 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:36

آن چه ما با آن راه خود را روشن می داریم، فروغ ستاره ای ست. ستاره ای مرده - و یا شاید گم شده- اندیشه ها به تمامی فروغ ستاره اند. پژواک ستاره اند. ستاره ای مرده. او کنج اتاق اش نشسته به انتظار. از پنجره ستاره را می بیند. یک دم، یک لحظه و بعد ستاره در آسمان -که جای اوست- گم می شود. او در ستاره چیزی می [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 203 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:36

تو نیز پیر می شوی
این را فراموش کرده بودم
[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 223 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:36


قلب من

همه چیز را می بلعد و خرد خرد

کلمه می کند

اما در قعر دلم

دهان کوچکی نیز هست

برای بلعیدن کلمات

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 227 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:36

روزهنگام رسیدم به مترسکی میان مزرعه. مترسک اشاره کرد به سویی، به مترسکی دیگر. رفتم و رسیدم به آن دیگری. صورت اش غمناک بود و انگشت اش به سمت مترسکی دیگر دراز.

تا غروب در مزرعه گشتم و مترسک های بسیاری را دیدم. دیدم که همه ی آن ها به یکدیگر اشاره می کنند و دانستم که چرا چهره هایشان غمناک است.

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 209 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:36

۱

درخت خشک من

یک روز به راه افتاد و

رفت

رفت از پیش ام

تا تماشاگر درختان سبز باشد

تا مسافر بهار باشد.


۲

- نه دست نکش

بر تن تندیس

از سنگ نیست که

از رویاست.

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 233 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:36

سال ۹۵ برای من بایک کار بلند و نفس گیر تمام شد. عمیدالدین. نوشتن این قصه برای من درگیری و تغییر بود. سفر. عمیدالدین سفرنامه ی من است (یا دست کم دوست دارم که این طور فکر کنم) از ایده ی اولیه اش تا پایان بازنویسی (حدودا یکسال) همه چیز در زندگی من عوض شد. به هر حال، هنوز مطمئن نیستم. متن راضی ام نمی کن [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 228 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:36

داستان "درخت ها" نوشته ابراهیم گلستان اردیبهشت ۴۵، خرداد ۹۶ دانلود داستان درخت ها  ۱. داستان روایت ریشه هاست. ریشه ام را کجا بدوانم؟ داستان روایت شاعر است و ریشه های ذهن اش در خاک. درخت کاج، بزرگ و مستحکم، جایی در کنار جوی آب خودنمایی می کند. سال های سال از عمر اش گذشته و در گذر سال ها این گونه زیبا و پابرجا شده است. داستان روایت دانه ی کوچکی است -دانه ی ذهن شاعر- و تمسک اش به ریشه های کاج کهنسال. "کسی که میوه را چشیده بود، خورده بود، هسته را همین کنار جوی یا نه دورتر تا سر قنات پرت کرده بود. و آب هسته را کشانده بود تا رسانده بود لای پونه ها. بعد هسته رفته بود زیر خاک، یا همان میان پونه ها شکاف خورده بود، جوانه داده بود، ریشه کرده بود و بعد برف روی سال مرده ریخت." دانه را دست طبیعت می آورد و در دل خاک، کنار کاج می کارد. ذهن شاعر این گونه سالم و طبیعی می شکافد و ریشه می دواند. تمثیل خوب از برملا شدن تن می زند. معنا کردن تمثیل ها و فاش کردن راز آن ها با نوعی شک و ابهام همراه است. و تمثیل خوب نمی خواهد سادگی و صراحت اش را از دست بدهد. تمثیل خوب همواره مخاطب را به پیش خود بازمی گردان [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 236 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22

۱. سه گربه راه می روند گرد سپیدار آسمان بی قرار است و زمین نیست تو را این گونه دیده ام. ۲. از خوف روز تن کلمات دوباره می لرزد در این سحرگاه تو باز آمده ای و چشم تو دهانی باز است به بلعیدن [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 220 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22

برای ز میان باد و درخت دیگر رازی نیست تا در این سپیده به هم بگویند اما گنجشک مسافر هنوز بر شاخه اش نشسته -هیچ کس نمی بیند اش- در قلب کوچک تو چه بود که مرا انکار می کرد؟ [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 217 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22

۱. آن سوی دشت های دور و دراز آن جا که علف های تازه رسته اند مرد نشسته دلش را گذاشته در کوله پشتی کوچک اش و چشم بی رمق اش آسوده به ماه خیره است ۲. هزار برگ بهاری روییده بر درخت بر یکی از شاخه هاش اما از پاییز برگ زردی مانده هنوز [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 219 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22

دلتنگ ام. بی تابم. بی قرارم. 

به این فکر می کنم که این دل تنگی اصیل نیست. حاصل چیزهای دیگری است (خواب دیشب ام را برایت نگفته ام) رنج برخوردار نبودن است و دلتنگی اصیل این گونه نیست.

این گونه دلم کمی آرام می گیرد.

خدایا... مرا به کام اژدها فرستاده ای. 

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 217 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22

کوهی هست. کوه پرندگان سنگی. با آوازهای شگفت شان. مرد مسافر ، بی کوله بار و بی توشه، زخمی اما سرزنده می رود به سوی کوه. به جست و جوی پرنده ای. می رود و می رسد. روزها و شب های بسیار در دره ها و شکاف کوه ها می نشیند به انتظار. جز آفتاب و ماه با کسی سخن نمی گوید. جز آفتاب و ماه کسی با او نیست. شبی صدای پرنده بیدار اش می کند. از چرت نرم شبانه بیرون اش می کشد و مرد می رود به سوی صدا. آهسته می رود. می داند که صدای پاهایش نباید به گوش برسد. می رود و برشاخه ی درختی شعله ور، پرنده ی کوچک سنگی اش را می یابد. شگفت است. چنین پرنده ای که دیده؟ تراشیده از سنگی سیاه و درخشان. پرنده ی کوچک رازی بزرگ به منقار دارد. پر می گشاید و بر شانه ی مسافر می نشیند و آوازهایش را در گوش او می خواند. چه عشق بکری ست در صدای پرنده. خوشا به حال داماد. و چه نوری تابیده بر حجله گاه. صبح سر می زند. مسافر مست رازهای شبانه. پایین می آید از کوه و راه رفته را باز می گردد. اهل قبیله بی گمان از دیدن پرنده شاد خواهند شد. و مسافر پیشاپیش از شادی آنان شاد است.  زنان و کودکان و پیرمردان ایستاده اند گرد مسافر و پرنده اش. غرق اند [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 218 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22

شعر از Christiana Rossetti به فارسی عرفان پاپری دیانت گهواره ای بی کودک برگ های خشک پاییز می ریزند بر گور کودکی جان شیرین به خانه  برگشت -به بهشت- تن این جا نشسته به انتظار [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 230 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22

شعر از Friedrich Wilhelm Nietzsche   به فارسی عرفان پاپری دیانت پنج گوش - و نه صدایی که بشنوند باری جهان گنگ است با گوش حرص ام شنیدم: پنج مرتبه تور انداختم آن سوی خویش پنج مرتبه تور ام تهی ماند پرسیدم -پاسخی صید ام نشد- با گوش عشق ام شنیدم. [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 218 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22

شعر از Christian Bobin به فارسی عرفان پاپری دیانت در کشاکش تنهایی ام تو چون سپیده دمیدی چون آتش زبانه کشیدی به گستره ی روح من می آیی و می روی تو مدام -چون موج که به ساحل- و سیلاب خنده هایت در سراسر سرزمین من جاری ست. # چون به ژرفای دل ام می نگرم درون ام را تهی می یابم: آن جا که همه چیز غرق تاریکی بود خورشیدی بزرگ می درخشید آن جا که همه چیز مرده بود بهار کوچکی می رقصید آه! دختر کوچکی تمام حجم مرا پر کرد. باورم نمی شد. # تنها دانش راستین عشق است عشق، آن معمای ناگشودنی [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 222 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22

شعر از Arthur Rimbaud به فارسی عرفان پاپری دیانت درّه ای سبز و کوچک نسیمی بی شتاب می وزد و برگ های بلند نقره ای بر علف های روشن پرتوهای خورشید از بالای کوه سرازیر می شوند و دره پر می کنند از روشنا سرباز جوان خوابیده -دهان اش باز است- زیر سر اش بالشی از سرخس صورتش رنگ پریده ست خوابیده زیر حجم علف ها در بستر گرم و سبز و نمناک اش خوابیده، پاهای اش میان علف ها چون کودکی زیبا و بی گناه لبخند بر لب اش است آه طبیعت گرم اش بدار مبادا که سرما بخورد ای مگس ها با وزوزتان خواب اش را نیاشوبید. او زیر آفتاب آرام به خواب رفته یک دستش را روی سینه اش گذاشته و بر پهلویش دو حفره ی سرخ پیداست. Le dormeur du val C’est un trou de verdure, où chante une rivière Accrochant follement aux herbes des haillons D’argent; où le soleil, de la montagne fière, Luit: c’est un petit val qui mousse de rayons. Un soldat jeune, bouche ouverte, tête nue, Et la nuque baignant dans le frais cresson bleu, Dort; il est étendu dans l’herbe, sous la nue, Pâle dans son lit vert où la lumière pleut. Les pieds dans les glaïeul [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 223 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 6:22